English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 125 (6582 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
misdirection U راهنمایی غلط
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
leading U راهنمایی
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
lead U : راهنمایی رهبری
lead U راهنمایی کردن هدایت کردن
lead U رهبری کردن راهنمایی
leads U : راهنمایی رهبری
leads U راهنمایی کردن هدایت کردن
leads U رهبری کردن راهنمایی
orientation U راهنمایی
direct U مستقیم راست راهنمایی کردن
directed U مستقیم راست راهنمایی کردن
directs U مستقیم راست راهنمایی کردن
guidance U راهنمایی
guidance U راهنمای طرح ریزی راهنمایی
pilot U راهنمای ناو راهنمایی کردن
piloted U راهنمای ناو راهنمایی کردن
pilots U راهنمای ناو راهنمایی کردن
guide U راهنمایی کردن تعلیم دادن
guide U راهنمایی کردن
guide U راهنمایی کردن غلاف
guided U راهنمایی کردن تعلیم دادن
guided U راهنمایی کردن
guided U راهنمایی کردن غلاف
guides U راهنمایی کردن تعلیم دادن
guides U راهنمایی کردن
guides U راهنمایی کردن غلاف
comment U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
commented U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
commenting U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
cue U اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cue U : اشاره کردن راهنمایی کردن
cues U اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cues U : اشاره کردن راهنمایی کردن
instruction U راهنمایی
instruction U راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
instruction U راهنمایی کردن
instructions U راهنمایی
instructions U راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
instructions U راهنمایی کردن
instruct U اموختن به راهنمایی کردن
instructed U اموختن به راهنمایی کردن
instructing U اموختن به راهنمایی کردن
instructs U اموختن به راهنمایی کردن
light U چراغ راهنمایی
lighted U چراغ راهنمایی
lightest U چراغ راهنمایی
aim U مراد راهنمایی
aimed U مراد راهنمایی
aims U مراد راهنمایی
steer U راهنمایی کردن هدایت کردن
steer U هدایت کردن راهنمایی کردن
steered U راهنمایی کردن هدایت کردن
steered U هدایت کردن راهنمایی کردن
steers U راهنمایی کردن هدایت کردن
steers U هدایت کردن راهنمایی کردن
marshal U راهنمایی کردن با
marshaled U راهنمایی کردن با
marshaling U راهنمایی کردن با
marshalled U راهنمایی کردن با
marshals U راهنمایی کردن با
directing U راهنمایی کردن
admonitions U تذکر راهنمایی
main U ی تر راهنمایی میکند
herald U راهنمایی کردن
heralded U راهنمایی کردن
heralding U راهنمایی کردن
heralds U راهنمایی کردن
misdirect U راهنمایی غلط کردن
misdirected U راهنمایی غلط کردن
misdirecting U راهنمایی غلط کردن
misdirects U راهنمایی غلط کردن
orientate U راهنمایی
orientates U راهنمایی
orientating U راهنمایی
redirect U دوباره راهنمایی کردن
redirected U دوباره راهنمایی کردن
redirecting U دوباره راهنمایی کردن
redirects U دوباره راهنمایی کردن
traffic light U چراغ راهنمایی
traffic lights U چراغ راهنمایی
beacon U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
beacons U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
usher U راهنمایی کردن یساولی کردن
ushered U راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering U راهنمایی کردن یساولی کردن
ushers U راهنمایی کردن یساولی کردن
leading question U پرسش راهنمایی کننده
leading questions U پرسش راهنمایی کننده
advisory system U سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
airt U راهنمایی کردن
call time U تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
character guidance U راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
child guidance clinic U درمانگاه راهنمایی کودک
compliance index U شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
conduce U راهنمایی کردن
design heuristics U راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
directional U وابسته به راهنمایی و هدایت
educational guidance U راهنمایی اموزشی
Other Matches
admonition U راهنمایی
a piece of advice U یک راهنمایی
steerage U راهنمایی
misguide U بد راهنمایی کردن
redirection U راهنمایی مجدد
pilotage U راهنمایی کشتی
guidable U قابل راهنمایی
indication signs U علایم راهنمایی
intelligence office U دفتر راهنمایی
a quick word of advice U یک راهنمایی کوچک
traffic signal U چراغ راهنمایی
vocational guidance U راهنمایی شغلی
road traffic offences U جرائم راهنمایی و رانندگی
department of motor vehicles [DMV] [American E] U اداره راهنمایی و رانندگی
vehicle registration office U اداره راهنمایی و رانندگی
lead out of danger U با راهنمایی از خطر رهانیدن
to e. a person an a subject U کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
Turn left at the traffic lights. از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
Road signs U علائم راهنمایی و رانندگی جاده
pillotage U وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
to bow in or out U با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
point duty U نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
perverse verdict U رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
undirected U رهبری نشده راهنمایی نشده
Recent search history Forum search
1در دیکشنری برای سنج که آلت موسیقی است "جلنگ جلنگ" آورده است که منطقی به نظر نمیرسواژه مورد نظر clang میباشد لطفا راهنمایی کنید چه واژه جایگزین بهتری میتوانم استفاده کنم با توجه به اینکه ترجمه میکنم
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com